۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۶, پنجشنبه

فيلم روز♦ سينماي جهان

آرينا امير سليماني - پنجشنبه 26 اردیبهشت 1387 [2008.05.15]

‏با معرفي هفت فيلم متنوع از سينماي کشورهاي مختلف جهان، به استقبال بهاري دلکش و پر از فيلم هاي شوق برانگيز ‏رفته ايم....‏

‎فيلم هاي روز سينماي جهان‏‎

film707_1.jpg

‎مرد آهني‎‎‏ ‏Iron Man

کارگردان: جان فوريو. فيلمنامه: مارک فرگوس، هاوک اوستباي، آرت مارکام، مت هالووي بر اساس شخصيت هاي ‏خلق شده توسط استن لي، دن هک، لري ليبر و جک کيرباي. موسيقي: رامين جوادي. مدير فيلمبرداري: متيو ليباتيک. ‏تدوين: دن لبنتال. طراح صحنه: جي. مايکل ريوا. بازيگران: رابرت داوني جونيور[توني استارک/مرد آهني]، ترنس ‏هاوارد[جيم رودس]، جف بريجز[اوباديا استن/ ‏Iron Monger‏]، گوينت پالترو[پپر پاتز]، لسلي بيب[کريستين ‏اورهارت]، شاون توب[ينسن]. 126 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نام ديگر: ‏Ironman‏. ‏

در سفري به افغانستان براي معرفي محصول جديد صنايع استارک به نام موشک جريکو، کاروان نظامي همراه توني ‏استارک مورد حمله قرار گرفته و توني زخمي مي شود. تروريست ها بدن نيمه جان وي را به مخفي گاه خود برده و در ‏آنجا توني توسط اسير ديگري به نام دکتر ينسن مورد مداوا قرار مي گيرد. اما بايد باطري بزرگي را براي جلوگيري از ‏رسيدن ترکش ها به قلب اش با خود به اين طرف و آن طرف بکشد. تروريست ها از توني مي خواهند تا برايشان ‏موشک هاي جريکو بسازد. اما توني به همراه دکتر ينسن به موازات اين کار زرهي بسيار مقاوم و مکانيکي توليد مي ‏کند و موفق به فرار از چنگ تروريست ها مي شود. در بازگشت به آمريکا، توني رآکتور کوچکي براي بدن خود ساخته ‏و سپس اعلام مي کند از اين پس صنايع استارک در زمينه اسلحه سازي فعاليت نخواهد کرد. اما اوباديا استن شريک وي ‏از اين تصميم راضي نيست. توني نيز در آزمايشگاه مجهز خود دست به کار تکميل زره ابداعي خود مي شود. هدف او ‏حفاظت از مردم و تامين صلح است، و به زودي شهرتي فراگير در ميان مردم با عنوان مرد آهني پيدا مي کند. ولي ‏همزمان با اعلام هويت واقعي مرد آهني توسط توني، خبر مي رسد که تروريست ها با سلاح هاي ساخت صنايع ‏استارک و به ويژه موشک جريکو مجهز شده اند. توني خيلي زود کشف مي کند که استن به هر دو طرف جنگ، يعني ‏ارتش آمريکا و تروريست هاي بنيادگراي مسلمان اسلحه مي فروشد. مجهز شدن تروريست ها به موشک جريکو سبب ‏مي شود تا توني مجهز به زره آهنين تازه- که قدرت پرواز نيز به آن اضافه شده- به افغانستان بازگردد. توني در ‏بازگشت به آمريکا دستيارش پپر پاتز را براي يافتن مدارک ارسال اسلحه به تروريست به دفتر استن مي فرستد. استن ‏که مخفيانه سرگرم کار روي زرهي مشابه است، بعد از اطلاع يافتن از ماجرا تصميم به نبرد با توني و نابودي او مي ‏گيرد. ‏

‎چرا بايد ديد؟‎

جاناتان کوليا فوريو متولد 1966 نيويورک است. در 1988 تحصيل در کالج کوئينز را نيمه تمام گذاشت و به شيکاگو ‏رفت تا کمدين شود. در تئاترهاي بداهه تجربه اندوخت و در 1993 اولين نقش کوچک خود را در فيلم رودي به دست ‏آورد. سال بعد وارد تلويزيون شد و سپس به لس آنجلس مهاجرت کرد. در آنجا موفق شد تا به عنوان بازيگر-فيلمنامه ‏نويس با فيلم ‏Swingers‏ شهرتي به هم بزند. در فيلم هاي سينمايي و تلويزيوني متعددي ظاهر شد و تهيه کنندگي را نيز ‏آزمود. در سال 2003 اولين فيلم بلند سينمايي خود را به نام الف ساخت. فيلم با موفقيت تجاري روبرو شد و راه براي ‏تامين سرمايه فيلم گران قيمت زاتورا باز کرد. مرد آهني سومين فيلم بلند فوريو است و با توجه به سه فيلمي که تاکنون ‏ساخته مي توان او را کارگرداني مناسب براي فيلم هاي خانوادگي و نوجوان پسند ارزيابي کرد. چيزي که خود نيز به آن ‏مي بالد. ‏

با اين اوصاف بديهي است که مي تواند بهترين گزينه براي توليد اولين فيلمي باشد که استوديوي مارول نقش صاحب اثر ‏و سرمايه گذار را بازي مي کند. فيلمي با بودجه اي 186 ميليون دلاري که فوريو خود آن را نوعي فيلم مستقل ‏جاسوسي-مهيج که گويا رابرت آلتمن آن را با تاثيراتي از سوپرمن، داستان هاي تام کلنسي، فيلم هاي جيمز باند و پليس ‏آهنين و بتمن بازمي گردد کارگرداني کرده باشد. توصيف خوبي است و نبايد فراموش کرد که آلتمن نيز فيلمي چون ‏پاپاي]همان ملوان زبل خودمان!] را در کارنامه دارد. با اين تفاوت که مرد آهني به گفته خالقانش بر اساس شخصيتي ‏واقعي چون هاوارد هيوز ساخته شده که عاشق هوانوردي، فيلمسازي، اختراع و ... بود. ‏

بنا به اقتضاي روز داستان کمي تغيير يافته و به روز شده است. در قصه اصلي استارک در جنگ ويتنام زخمي مي شد ‏و سپس در جنگ خليج شرکت مي کرد، اما در فيلم محل وقوع داستان به افغانستان تغيير يافته است. البته اين موضوع ‏سبب نشده تا فيلم حال و هوايي واقعگرايانه پيدا کند. ‏

مرد آهني شايد مهم ترين و مورد پسندترين قصه مصور مارول نباشد، اما به دليل داشتن مابه ازاي بيروني[هاوارد ‏هيوز] با الگوهاي قهرماني در قرن بيستم بيشتر همخواني دارد. طبيعي است چنين ابرقهرماني بايد خيلي زودتر از اينها ‏روي پرده سينما ظاهر مي شد. او بر خلاف اسپايدرمن/مرد عنکبوتي توسط يک حيوان گزيده نمي شود، يا مانند ‏سوپرمن مادرزاد داراي نيروهاي خارق العاده نيست. بلکه او مردي متعلق به زمانه ماست که تنها توانايي اش ساختن و ‏ابداع ابزار است. يک مغز متفکر که سرانجام به قدرت تخريبي اختراعات پي مي برد، يعني زماني که روي خود ‏حضرت شان امتحان مي شود. اما راه حل نهايي آن قدرها هم مسالمت آميز نيست و ته رنگي از تصور آمريکايي هاي ‏امروز براي دست يافتن به صلح دارد: استفاده از زور يعني جنگ براي صلح. به همين خاطر قهرمان ما هم بعد از ‏اعلام توقف خط توليد موشک هاي جريکو[به خاطر اينکه سربازان آمريکايي هم با سلاح هاي ساخت کارخانه خود او ‏لت و پار مي شوند!] چاره اي نمي بيند تا زره خارق العاده خود را توليد کند و به جنگ تروريست ها و حاميان ‏آنها[صاحبان کارخانجات اسلحه سازي] برود!‏

رابرت داوني جونيور که براي رسيدن به قالب فيزيکي نقش بسيار تلاش کرده، در ترسيم چهره پر تناقض اين قهرمان ‏کمي تا قسمتي عياش و اصولاً يک بچه بد موفق است. مي ماند حضور کم رنگ بانو پالترو، که مدتي است از ‏دوستداران خود را فيض ديدارش محروم کرده بود، در نقشي کوچک و بدون چالش که انتظارات را بر باد مي دهد. ‏بريجز نيز در نقش آدم بد قصه با سري طاس و انگيزه هايي پذيرفتني خوش درخشيده است. مي ماند حضور دو ايراني-‏رامين جوادي و شاون توب- در دو نقش پر اهميت که مي تواند انگيزه قوي براي تماشاي فيلم از سوي ايراني ها باشد. ‏کارگردان فيلم اعلام کرده که مرد آهني اولين فيلم از يک سه گانه است و قرار است که قسمت دوم آن در سال 2010 ‏اکران شود. ولي تا آن زمان سه سال بايد صبر کنيد. پس دم را غنيمت شمرده و به تماشاي همين يکي برويد!‏
ژانر: اکشن، ماجرايي، درام، علمي تخيلي، مهيج. ‏
‏ ‏
film707_2.jpg

‎منطقه‎‎‏ ‏La Zona

کارگردان: رودريگو پلا. فيلمنامه: رودريگو پلا، لورا سانتولو. موسيقي: فرناندو ولازکوئز. مدير فيلمبرداري: اميليو ‏ويلانيووا. تدوين: آنا گارسيا، ناچو روئيز کاپيلاس، برنات ويلاپلانا. طراح صحنه: آنتونيو مونيو هيه را. بازيگران: ‏دانيل خيمه نز کاچو[دانيل]، ماري بل وردو[ماريانا]، آلن چاوز[ميگل]، دانيل تووار[آلخاندرو]، کارلوس ‏باردم[گراردو]، ماريانا د تاويرا[آنردآ]، ماريو زاراگوزا[ريگوبرتو]، آندرس مونيل[ديه گو]، بلانکا گوئرا[لوچيا]، ‏انريکه آرولا[ايوان]، گراردو تاراسنا[ماريو]. 97 دقيقه. محصول 2007 مکزيک. برنده جايزه طلاي بهترين بازيگر ‏نقش مکمل/ماريو زاراگوزا و نامزد جايزه طلايي بهترين بازيگر نقش مکمل/آلن چاوز و بهترين بازيگر نقش مکمل ‏زن.مايرا سربولا از مراسم آريل، برنده جايزه بهترين فيلمبرداري-بهترين کارگرداني و نامزد جايزه بهترين فيلم از ‏جشنواره کارتاجنا، نامزد جايزه بهترين فيلمنامه از مراسم انجمن نويسندگان اسپانيا، نامزد جايزه بهترين فيلمنامه از ‏مراسم گويا، برنده جايزه بهترين بازيگر زن/ماري بل وردو از مراسم سنت خوردي، برنده جايزه بهترين بازيگر تازه ‏کار/کارلوس باردم ز اتحاديه بازيگران اسپانيولي، برنده جايزه فيپرشي از جشنواره تورنتو، بنده جايزه لوئيجي د ‏لاورنتيس ازجشنواره ونيز. ‏

محله اي ثروتمند نشين در دل شهر مکزيکو موسوم به منطقه وجود دارد که توسط ديوارهاي بلند و دوربينهاي امنيتي از ‏بقيه شهر منفک شده است. ساکنان منطقه دليل اين کار را حفاظت خود از موج رو به افزايش خشونت، سرقت و ‏بزهکاري در شهر فقرزده مکزيکو اعلام مي کنند و حتي از ورود پليس نيز به داخل منطقه با اکراه استقبال مي کنند. ‏آنها باور دارند که خود مي توانند نظم و قانون را در منطقه حفظ کنند. تا اينکه شبي سه نوجوان به قصد سرقت از ديوار ‏عبور کرده و وارد خانه اي مي شوند. در جريان سرقت پيرزن صاحبخانه سر رسيده و يکي از نوجوان ها او را به قتل ‏مي رساند. اهالي مسلح نيز سر رسيده و دزدها را دنبال مي کنند. دو نفر از نوجوانان توسط مردم کشته مي شوند و ‏سومين نفر-ميگل- موفق به فرار و مخفي شدن در داخل منطقه مي شود. در آن سوي ديوار، شنيده شدن صداي ‏تيراندازي توجه ريگوبرتو افسر پليس را جلب مي کند. اما زماني که وارد منطقه مي شوند، اثري از حادثه اي رخ داده، ‏نمي يابند و يکي از ساکنين محله نيز اقدام به دادن رشوه به ريگوبرتو مي کند. ريگوبرتو نپذيرفته و بعدها با يافت شده ‏جسد دو نوجوان در زباله داني شهر، مصمم به پيگيري پرونده مي شود. همزمان دوست دختر ميگل نيز نزد پليس رفته ‏و از ماجراي ورود سه نوجوان به منطقه پرده برمي دارد. ميگل که در زيرزمين يک خانه مخفي شده، خيلي زود توسط ‏آلخاندرو، پسر صاحبخانه به دام مي افتد. آلخاندرو از وي مي خواهد تا خانه آنها و منطقه را ترک کند، چون اهالي ‏تصميم به شکار او گرفته اند. و از بد حادثه پدر آلخاندرو نيز يکي از سردمداران اين ماجراست..‏

‎چرا بايد ديد؟‎

رودريگو پلا متولد 1968 مونته ويدئو، اورگوئه است. تابعيت مکزيکي دارد و در مرکز آموزش فيلمسازي اين کشور ‏درس خوانده است. اولين فيلمش را در سال 1988 با نام موئيرا کارگرداني کرده و دومين فيلم کوتاهش در جشنواره ‏هاي دانشجويي زيادي مورد استقبال و تحسين واقع شده است. اولين جوايز غير محلي خود را براي فيلم کوتاه سياسي ‏چشمي در گردن[2001] دريافت کرده است. اولين فيلم بلندش را در سال 2006 با نام صحراي درون کارگرداين کرده ‏که در جشنواره برلين و کن مورد توجه قرار گرفته و منطقه دولين فيلم بلند سينمايي او محسوب مي شود. ‏

چگونه هراس از خشونت مي تواند شما را وادار به ابراز خشونت کند؟ چگونه ترس و تنش مي تواند ارزش هاي انساني ‏را دستخوش تغيير و چشم پوشي کند؟ اينها سوالات اساسي پلا است که در قالب داستاني از اجراي عدالت توسط فرد يا ‏افراد و فساد در ميان دستگاه پليس روايت مي شود. يقين دارم بعد ديدن ماجراهاي هراس آور منطقه کمتر کسي جرات ‏حمايت از مامورين خودگمارده قانون را بيابد. فيلمي به شدت واقعگرايانه و تاثيرگذار در مورد تبعيض در اثر فقر، ‏احساس مسئوليت و تفکر جمعي است. ‏

کمتر کسي از ساکنان منطقه سياه و سفيد تصوير شده است. همه و تقريباً برخي بيشتر دلايل خاصي براي زندگي در ‏منطقه دارد. از دانيل تا ديه گو، اما طرز نگاه شان به ماجرا لاجرم يکسان نيست. از اين روست که در يکي از جلسات ‏تصميم به جست و جو براي يافتن کسي مي گيرند که مي تواند با پليس درباره کشته شدن دو نوجوان سخن گفته باشد. ‏تفکر غلط جمعي رايج در منطقه مي گويد که اهالي آنجا به دليل ثروت شان بايد در محيطي متفاوت زندگي کنند و بدتر ‏از همه اينکه حق دارند قوانين خود ساخته شان را نيز اجرا کنند. چيزي که در پايان فيلم با لينچ شدن ميگوئل در وسط ‏خيابان نمادي عيني پيدا مي کند. ‏

منطقه با يک جنايت کوچ آغاز مي شود، ولي سپس تبديل به مطالعه اي درباره مشارکت در جرم و سازش ميان رئيس ‏پليس و گردانندگان منطقه مي شود. زماني که اتومبيل هاي پليس ميگل را ناديده گرفته و منطقه را ترک مي کنند، مي ‏دانيم که چه بر سر او خواهد آمد. اما زماني که ريگوبرتو که شاهد مصالحه مافوقش با قاتلين سه نوجوان فقير بوده، در ‏پشت درهاي سنگين آهني منطقه با مشت به صورت مادر ميگل کوبيده و مي گويد: بايد بهتر بزرگش مي کردي...‏

تماشاگر عمق فاجعه را در مي يابد، انگار که مشت مستقيماً به صورت خودش اصابت کرده باشد. کارگرداني پلا بي ‏عيب و نقص است و نحوه روايت نه چندان پر پيچ و خم او باعث شده تا منطقه به يکي از فيلم هاي موفق آمريکاي لاتين ‏تبديل شود. توصيه مي کنم اين درام خوش ساخت را از دست ندهيد، اما اگر از ديدن و شنيدن اين گونه داستان ها خسته ‏شده ايد، مي توانيد آن را با ديدگاهي متفاوت نيز ببيند. چون فيلم قصه بلوغ فکري آلخاندرو نيز هست، اما در پايان فيلم ‏وقتي جسد ميگل را به سوي گورستان مي برد، نبايد انتظار عملي قهرمانانه از وي را داشته باشيد. او به اين اکتفا مي ‏کند که گوري براي ميگل نگون بخت و قرباني فقر فراهم کند، به دوست دختر ميگل که از دست پليس براي انکار ‏واقعيت کتک سختي خورده، تلفن بزند و بعد در مسير بازگشت به خانه براي خوردن غذا توقف کند!‏
ژانر: درام. ‏
‏ ‏
film707_3.jpg

‎قلمرو ممنوع‎‎‏ ‏The Forbidden Kingdom

کارگردان: راب مينکاف. فيلمنامه: جان فوسکو. موسيقي: ديويد باکلي. مدير فيلمبرداري: پيتر پاو. تدوين: اريک استرند. ‏طراح صحنه: بيل برزسکي. بازيگران: جکي چان[اولد هوپ/لو يان]، جت لي[شاه ميمون/راهب کم حرف]، مايکل ‏انگارانو[جيسون تريپتيکاس]، ليو ييفي[گنجشک طلايي/دختر محله چيني ها]، کالين چاو[جنگ سالار يشمي]، لي بينگ ‏بينگ[ني چانگ]، ونگ د شان[امپراطور يشمي پوش]، مورگان بنوا[لوپو]، جک پاسوبيک، جوانا کاليگنان. 113 دقيقه. ‏محصول 2008 آمريکا. نام ديگر: ‏King of Kung Fu‏. ‏

جيسون نوجواني آمريکايي و عاشق فيلم هاي رزمي و کونگ فو است. همين امر باعث مي شود تا سر از دکان ‏گروبرداري اولد هوپ در محله چيني ها سر دربياورد. اما يک روز بچه هاي قلدر محله او را وادار مي کنند تا در راه ‏يافتن به مغازه گروبرداري کمک شان کند. نتيجه تلاش براي سرقت و تير خوردن اولد هوپ است. لوپو سرکرده گروه ‏که مي بيند سرقت تبديل به يک آدم کشي شده، تصميم مي گيرد تا تنها شاهد ماجرا يعني جيسون را نيز از سر راه ‏بردارد. جيسون نيز که براي دفاع از خود چوبدستي افسانه اي متعلق به شاه ميمون را از مغازه اولد هوپ برداشته، پا به ‏فرار مي گذارد. اما از پشت بامي سقوط کرده و زماني که به هوش مي آيد خود را در چين باستان مي يابد. ‏

جيسون که از حضور در دهکده اي در چين باستان گيج شده، به زودي با حمله سوران جنگ سالار يشمي به آنجا روبرو ‏مي شود. در حال فرار از سواران با استاد کومگ فوي مستي به نام لو يان برخورد مي کند. لو يان او را نجات داده و به ‏او مي گويد بر طبق افسانه ها شاه ميمون در نبرد با جنگ سالار يشمي فريب خورده و توسط وي تبديل به سنگ شده ‏است. مطابق پيشگويي هاي کهن بايد چوبدستي به نزد صاحبش بازگردانده شود، تا شاه ميمون پس از 500 سال به حالت ‏اوليه خود بازگردد. پس وظيفه جيسون است که چوبدستي را به کوهستان محل اسارت شاه ميمون برساند. آن دو به راه ‏مي افتند و در طول مسير با با راهبي کم حرف و گنجشک طلايي -دختر زيبايي و يتيمي که تشنه گرفتن انتقام است- ‏همراه مي شوند. راهب و لو يان تصميم به آموزش جيسون مي گيرند. همزمان جنگ سالار يشمي نيز مزدوري بي رحم ‏به نام ني چانگ را با دادن وعده اکسير حيات به دنبال آنها روانه کرده و جنگ ميان دو طرف درمي گيرد. گروه بعد از ‏زخمي شدن لو يان موفق به فرار از چنگ ني چانگ و افرادش مي شوند. اما جيسون تصميم خطرناکي گرفته و به ‏تنهايي راهي کوهستان محل اقامت جنگ سالار يشمي مي شود...‏

‎چرا بايد ديد؟‎

بيل را بکش يا ديگر تقليدها و نقيضه هاي هاليوود درباره سينماي رزمي هنک گنگ را فراموش کنيد. چون قلمرو ‏ممنوع يک ستايش نامه جانانه از اين نوع سينما با حضور دو ستاره اصلي اين گونه است. مخصوصاً که اولين حضور ‏مشترک اين دو ستاره در يک فيلم واحد است و اسطوره طراحي صحنه هاي رزمي-يوئن وو-پينگ نيز در پروژه ‏حضوري چشمگير دارد.‏

راب مينکاف انيماتور، نويسنده، تهيه کننده و کارگرداني آمريکايي را با دو کارتون کوتاه از ماجراهاي راجر رابيت و ‏سپس شيرشاه [1994] شناختيم. موفقيت و شهرت با فيلم هاي استوارت کوچولو به سراغش آمد. اما از قرائن پيداست که ‏علاقه شديدي به شرق دارد تا جايي که سال گذشته با يکي از نوادگان کنفوسيوس به نام کريستال کونگ عقد ازدواج بسته ‏و امسال نيز با قلمرو ممنوع که ريشه در افسانه هاي چيني دارد به قصد فتح گيشه هاي دو سوي اقيانوس دورخيز کرده ‏است. ‏

فيلم بر اساس يکي از چهار داستان بزرگ حماسي ادبيات چيني به نام "سفر به غرب" ساخته شده است. اغلب شخصيت ‏ها[غير از گنجشک طلايي که از يک فيلم دهه 1960 وام گرفته شده و ني چانگ ضد قهرمان مونث با موهاي يک ‏دست سفيد که از داستاني نوشته ليانگ يوشنگ مي آيد و تا امروز دوباره به فيلم تبديل شده است.] و ماجراها از اساطير ‏چيني وام گرفته شده اند، مانند جنگ سالار يشمي که در اساطير چيني فرمانرواي آسمان هاست يا لو يان که قديس ‏تائويست مشهوري است و شاه ميمون نيز از حماسه تخيلي قرن شانزدهمي نوشته وو چنگ ان گرفته شده است. ‏

قلمرو ممنوع با بودجه اي 70 ميليون دلاري توليد شده تا پيوند مقدس و پول سازي ميان اسطوره هاي شرقي و قصه ‏هاي پريان غربي فراهم کند. معجوني مرکب از جادوگر شهر از، کاراته کيد، ساعت شلوغي، ببر کمين کرده-اژدهاي ‏پنهان، ميمون مست و .... و اداي ديني همراه با شوخي و مطايبه به بروس لي و ديگر بزرگان اين رشته که به شکلي ‏ديدني در تيتراژ ابتدايي فيلم جمع شده اند. ‏

فيلم مانند همه فيلم هاي کلاسيک اين گونه در کنار نمايش صحنه هاي چشمگير و تماشايي نبرد، قصد دارد تا اصول ‏شرافت، وفاداري، رفاقت و معني واقعي کونگ فو را به جوان اول فيلم و تماشاگرانش منتقل کند و کمابيش هم موفق مي ‏شود. ما آنچه براي تماشاگر اين نوع سينما اهميت دارد حضور دو غول چيني در کنار هم هست، حتي اگر قهرمان فيلم ‏يک نوجوان آمريکايي باشد!‏
ژانر: اکشن، ماجرايي، کمدي، فانتزي، عاشقانه. ‏
‏ ‏
film707_4.jpg

‎يک تماس ناموفق‎‎‏ ‏One Missed Call

کارگردان: اريک والت. فيلمنامه: اندرو کلاون بر اساس داستان ياسوشي آکيموتو و فيلمنامه ميناکو دايرا. موسيقي: گلن ‏رينولد هيل، جاني کليمک. مدير فيلمبرداري: گل نمک فرسون. تدوين: استيو ميرکوويچ. طراح صحنه: لارنس بنت. ‏بازيگران: شانين سوسامون[بث ريموند]، ادوارد برنز[جک اندروز]، آنا کلوديا تالانکون[تيلر آنتوني]، ري وايز[تد ‏سامرز]، ازورا اسکاي[لينا کول]، جاني لوئيس[برايان سوسا]، جيسون بگ[ري پروايس]، مارگرت چو[ميکي لي]، ‏مگان گود[شلي بائوم]، رادا گريفيس[مري ليتون]. 87 دقيقه. محصول 2008 ژاپن، آمريکا، آلمان. نام ديگر: ‏Don't ‎Pick Up the Cell Phone!‎‏. ‏

بتاني ريموند شاهد مرگ سه نفر از دوستان خود مي شود. همه اين آدم ها قبل از مرگ خود پيامي توسط موبايل خود ‏دريافت کرده اند که متعلق به خودشان، اما از آينده و لحظه مرگ شان است. همزمان جک اندروز که خواهرش نيز در ‏ميان قربانيان قرار دارد، شروع به تحقيق در اين باره مي کند. همه قربانيان در دو موضوع اشتراک دارند: اول اينکه ‏پيغام هايي مشابه توسط موبايل شان دريافت کرده اند و دوم بعد از مرگ شان آب نباتي در دهان هر کدام يافت مي شود. ‏بعد از مراجعه بتاني به پليس و توضيح وقايع، جک با او صحبت کرده و نظر او را براي همکاري جهت کشف حقيقت ‏طلب مي کند. اما به زودي بتاني نيز پيامي مبني بر مرگ خود دريافت کرده و هر دو نفر براي پيشگيري از به حقيقت ‏پيوستن آن دست به تلاشي همه جانبه مي زنند. آنها به اين نتيجه رسيده اند که روحي مادري خشن مرتکب اين قتل ها مي ‏شود، اما بتاني و جک به زودي درمي يابند که مادر نيز خود قرباني بيش نبوده است....‏

‎چرا بايد ديد؟‎

يک تماس ناموفق بازسازي هاليوودي فيلم موفق ژاپني به همين نام[‏Chakushin ari‏] ساخته تاکاشي مييکه است که ‏دنباله هايي نيز توسط رنپئي تسوکاموتو و مانابو آسو در سال هاي 2005 و 2006 بر آن ساخته شده است. فيلم که قرار ‏بود در سال 2005 توليد شود، سرانجام بعد از رد کردن پروژه توسط گيلرمو دل تورو به اريک والت سپرده شد. البته ‏جناب والت خود قبل از ساختن اين فيلم نسخه اصلي را نديده و از بازيگران هم خواسته بود تا آن را تماشا نکنند، نتيجه ‏هم روشن است يک بزسازي تقريباً کم جان، بي فايده[تجاري مخصوصاً چون بيش از 26 ميليون دلار در گيشه آمريکا ‏به دست نياورده] و مي شود بي معني که بازيگري چون ادوارد برنز را نيز به هدر داده است. ‏

اريک والت متولد 1967 تولوز فرانسه است و يک تماس ناموفق اولين فيلم هاليوودي او به شمار مي رود. او با ساختن ‏فيلم کوتاه شنبه، يکشنبه و همين طور دوشنبه در 1999 موفق به دريافت سه جايزه از جشنواره هاي معتبر شده و اسم و ‏رسمي به هم زد. با اولين فيلمش ‏Maléfique‏ در 2002 در ژانر فانتزي و ترسناک درباره چهار زنداني که دست ‏نوشته اي قديمي با موضوع جادوي سياه پيدا مي کنند، توانست در ميان دوستداران اين ژانر محبوبيتي گسترده کسب کند ‏و سرانجام به هاليوود راه يابد. اما بازسازي يک تماس ناموفق نتوانسته امتيازي بر کارنامه وي بيفزايد. نه از رمز و ‏راز فيلم منبع اقتباس اثري بر جاي مانده و نه از مهارت سازنده ‏Maléfique‏..... ‏

اگر مي خواهيد بدانيد يک قصه واقعاً ترسناک که شما را وادار به دور انداختن موبايل تان مي کند، چگونه تبديل به يک ‏قصه لولوخورخوره شده است، به ديدن اين فيلم برويد!‏
ژانر: ترسناک، رازآميز، مهيج. ‏

film707_5.jpg

‎آرمين‎‎‏ ‏Armin

نويسنده و کارگردان: اوگنين سيويليچيچ. موسيقي: ميکائيل بائر. مدير فيلمبرداري: استانکو هرچگ، ودران سامانوويچ. ‏تدوين: ويه ران پاولينيچ. طراح صحنه: ملادن اوزبولت. بازيگران: امير حاژيحافيظ بگوويچ[ايبرو]، آرمين ‏عمروويچ[آرمين]، ينس مونشاو]اولريش]، ماري بومر[گودرون]، باربارا پرپيچ[مارتينا]، اورهان گونر[آرپاد]، بورکو ‏پريچ[زوکي]، بوريس اسوارتان[پريچ]، داريا لورنچي[آيدا]، ايوانا بولانکا[نانا]. 82 دقيقه. محصول 2007 کرواسي، ‏بوسني هرزه گوين، آلمان. برنده جايزه بهترين بازيگر/امير حاژيحافيظ بگوويچ از جشنواره دوربان، برنده دلفين نقره ‏براي بهترين فيلمنامه از جشنواره فسترويا-ترويا، برنده جايزه شرق ِ غرب از جشنواره کارلوي واري، برنده جايزه ‏فيپرشي از جشنواره پالم اسپرينگز، برنده جايزه طلاي بهترين بازيگر/امير حاژيحافيظ بگوويچ و بهترين فيلمنامه از ‏جشنواه پولا. ‏

ايبرو و پسرش آرمين از شهر کوچک شان در بوسني به طرف زاگرب حرکت مي کنند. قرار است آرمين در جلسه ‏انتخاب بازيگر نوجوان براي فيلمي درباره جنگ در بوسني که توسط کارگرداني آلماني ساخته مي شود، شرکت کند. اما ‏ظاهراً روياي پسر با اتفاقاتي کوچک در حال نقش بر آب شدن است. ابتدا در بين راه اتوبوس خراب مي شود و آنها دير ‏سر قرار مي رسند. پس از اصرار و خواهش هاي ايبرو مبني بر اينکه فرصتي به آرمين بدهند، کارگردان مي گويد که ‏براي نقش مورد نظر مسن است. آرمين که آرزوي بازي در فيلم را دست نيافتني مي بيند، عصبي است. ايبرو مي کوشد ‏تا با توسل به راه هاي مختلفي مانند ايجاد رابطه با اعضاي گروه فيلمسازي شانسي ديگر براي پسرش فراهم کند. تنها ‏دست آويز او اين بار توانايي ارمين در نواختن آکاردئون و خواندن است. کارگردان مي پذيرد تا به نواختن آرمين گوش ‏دهد. اما در ميانه کار آرمين دچار حمله صرعي مي شود. فرداي آن روز که ايبرو و آرمين آماده بازگشت به شهرشان ‏شده اند، کارگردان با پيشنهاد تازه اي مبني بر ساخت فيلمي مستند درباره آرمين و اينکه در زمان جنگ چه بر سر او ‏آمده، به سراغ شان مي رود. آرمين پيشنهاد را رد مي کند. ايبرو نيز به حمايت او بر اين تصميم صحه مي گذارد و پدر ‏و پسر به شهر خود بازمي گردند.‏

‎چرا بايد ديد؟‎

براي دوستدار سينماي اروپاي شرقي، مخصوصاً يوگسلاوي سابق اوگنين سيويليچيچ نام شناخته شده اي است. البته نه ‏براي تماشاگر ايراني که تنها فيلم هاي دهه 1960 تا 1980 پارتيزاني يوگسلاوي سابق را ديده و از موج هاي تازه در ‏سينماي بالکان دور و بي خبر است. سيويليچيچ متولد 1971 با فيلمنامه نويسي آغاز و از 1991 با ساختن فيلم هاي ‏ويدئويي کوتاه شروع به کارگرداني کرد. 8 سال بعد اولين فيلم بلندش را با نام آرزو مي کنم يک کوسه بودم ساخت. ‏دومين فيلم بلندش به خاطر کونگ فو معذرت مي خواهم! را در سال 2004 کارگرداني کرد. هر دو فيلمش موفق شدند ‏جوايزي در جشنواره هاي داخلي کسب کنند. اما آرمين سومين فيلم وي که موفق ترين کار او تا اين لحظه به شمار مي ‏رود، توانسته ستايش منتقدان و داوران جشنواره هاي بين المللي را کسب و به عنوان نماينده سينماي کشورش به آکادمي ‏اسکار معرفي شود.‏

فيلم که اولين بار در جشنواره برلين 2007 به نمايش در آمد، بر خلاف تصور خيلي ها به جنگ در بالکان، فروپاشي ‏يوگسلاوي، نسل کشي، ضايعات جنگ، فقر و پريشاني متعاقب آن و حتي ميل و آرزوي آرمين به بازي در فيلم نمي ‏پردازد. تمام فيلم اديسه اي است که در پايان آن- زماني که پدر و پسر به شهر خود بازمي گردند- پسر از عشق و محبت ‏بي حد و مرز پدر نسبت به خود آگاه خواهد شد. ‏

آرمين يک ميني درام است که با جزئياتي دقيق و لحظاتي به ياد ماندني زينت يافته و قادر به ايجاد لحظاتي پر از تشويش ‏و نگراني براي تماشاگر است. تا نيمه فيلم حدس زدن دليل رفتار عصبي پسر، توجه هاي بيش از اندازه پدر به او و ‏تلاش هايش براي اهداي فرصت حضور در يک فيلم به فرزندش در هاله اي رمز و راز پيچيده شده است. و حتي ‏زماني که تماشاگر شاهد حمله صرعي آرمين مي شود و مي پندارد دليل اين همه توجه را يافته، سيويليچيچ تک خال تازه ‏اي رو مي کند. پدر بي شائبه فرزند را دوست دارد، نه به خاطر اينکه در جنگ دچار آسيب شده است. او فقط تلاش مي ‏کند در عين سادگي و حتي با وجود ندانستن زبان با اعضاي گروه فيلمسازي رابطه برقرار کند تا پسر را به سرمنزل ‏مقصود برساند. از او مي خواهد قوي باشد، اجازه سيگار کشيدن را به اومي دهد تا به وي يادآور شود بزرگ شده و در ‏پايان به احترام گذاشتن به انتخاب او بر بلوغ فکري اش نيز صحه مي گذارد. ‏

سيويليچيچ در سومين فيلمش موفق مي شود تا با خلق و چيدن صحنه هايي ساده و به ياد ماندني تماشاگر اشنا با تاريخ ‏سينما را به ياد نئورئاليست هايي چون دسيکا يا ويسکونتي بيندازد. رابطه ميان ايبرو و آرمين 14 ساله يادآور رابطه ‏آنتونيو و برونو ريچي در دزد دوچرخه است و حزن و اندوهي که بر فيلم سايه افکنده قادر است تا به اندازه بسياري از ‏فيلم هايي که درباره جنگ اين نقطه از دنيا ساخته شده اند، بر شما اثر بگذارد. فيلم فاقد موسيقي است، اما فيلمبرداري ‏خوب و بازي بي نظير امير حاژيحافيظ بگوويچ اجازه نمي دهد تا به نبود آن فکر کنيد!‏
ژانر: درام. ‏

film707_6.jpg

‎تخم مرغ‎‎‏ ‏Yumurta

کارگردان: سميح کاپلان اوغلو. فيلمنامه: سميح کاپلان اوغلو، اورچون کوکسال. مدير فيلمبرداري: ئوزگور اکن. تدوين: ‏آيهان ارگورسل، سوزات هانده گونري، سميح کاپلان اوغلو. طراح صحنه: ناز ارايدا. بازيگران: نژات ايشلر[يوسف]، ‏سعادت ايشيل آکسوي[آيلا]، ئوفوک بايراکتار[هالوک]، تولين ئوزن[زن داخل کتابفروشي]، گولچين سانتيرجي ‏اوغلو[گول]، کاآن کاراباجاک[بچه]، سمرا کاپلان اوغلو[زهرا]. 97 دقيقه. محصول 2007 ترکيه، يونان. نام ديگر: ‏Avgo، ‏Egg‏. برنده جايز بهترين کارگرداني از جشنواره بانکوک، برنده جايزه ‏Eurimages‏ از جشنواره سويل، برنده ‏جايزه دوم از جشنواره فيلم هاي اروپايي استرويل، برنده جايزه نت پک از جشنواره آوراسيا، برنده جايزه بهترين ‏کارگرداني و بهترين بازيگر زن از جشنواره والادوليد، برنده جايزه بهترين کارگرداني و جايزه موفقيت فني و هنري از ‏جشنواره فجر، برنده جايزه بهترين فيلم و بهترين بازيگر مرد از جشنواره نورمبرگ-فيلم هاي ترکي-آلماني، برنده ‏جايزه پرتقال طلايي بهترين طراحي صحنه-بهترين فيلمبرداري-بهترين طراحي لباس-بهترين فيلم-بهترين بازيگر تازه ‏کار/سعادت آکسوي و بهترين فيلمنامه از جشنواه آنتاليا، برنده جايزه بهترين بازيگر زن/سعادت آکسوي و جايزه قلب ‏سارايووا از جشنواره سارايووا، برنده جايزه روزنامه راديکال/انتخاب مردم از جشنواره استانبول. ‏

يوسف شاعري جوان که در استانبول به کار کتابفروشي اشتغال دارد، خبر مرگ مادرش زهرا را دريافت کرده و به ‏زادگاه خود تيره که سال هاست به آنجا سر نزده، بازمي گردد. خانه دوران کودکي به خاطر عدم رسيدگي در حال ‏تخريب است و دختري جوان به نام آيلا-نوه دايي اش- انتظار او را مي کشد. اما يوسف از اينکه در پنج سال گذشته آيلا ‏نزد مادرش زندگي مي کرده، بي خبر است. ‏

آيلا از يوسف خواسته اي دارد. زهرا قبل از مرگش تقاضا کرده نذرش را يوسف ادا کرده و قوچي را سر ببرد. اما ‏يوسف قادر نيست در برابر ريتم ساکن زندگي در شهرستان، محبوب قديمي اش، دوستان و روياها و احساس گناهي که ‏عذابش مي دهد، مقاومت کند. يوسف مترصد اتمام تشريفات قانوني و خروج از تيره است، اما اتفاق هايي جزئي مانع از ‏بازگشت وي به استانبول مي شود. تا اينکه به همراه آيلا به طرف زيارتگاهي در خارج از شهر که قرار است مراسم ‏قرباني کردن قوچ نذري را انجام بگيرد، راه مي افتند. اما به خاطر نبودن گله در محل، مجبور مي شوند شبرا در هتلي ‏اقامت کرده و فرداي آن روز بعد از خريد قوچ به راه بيفتند. شب هر دو شاهد مراسم عروسي زوجي در هتل مي شوند ‏و حال و هواي مجلس آن دو را به هم نزديک مي کند. فرداي آن روز بعد از قرباني کردن قوچ به شهر بازمي گردند. ‏يوسف شهر را به سوي استانبول ترک مي کند. اما بعد از گذراندن شبي در ميان راه به خانه بازمي گردد. گويا بارش ‏اولين برف بر احساس گناه او پرده اي کشيده و قرباني کردن قوچ تقدير او را نيز تغيير داده است..... ‏

‎چرا بايد ديد؟‎

سميح کاپلان اوغلو متولد 1963 ازمير، در سال 1984 در رشته سينما و تلويزيون از دانشگاه دوکوز ايلول[9 سپتامبر] ‏فارغ التحصيل شد. فيلمسازي را با ساختن فيلم هاي تبليغاتي آغاز کرد. بعدها دستيار فيلمبرداري در فيلم هاي مستند را ‏نيز تجربه کرد. سپس سريال 52 قسمتي مشهور و معتبر تانگوي شهناز را براي شبکه هاي ‏Show TV‏ و ‏Inter Star‏ ‏کارگرداني کرد. اولين فيلم بلند سينمايي اش با نام هر کس در خانه خود موفق به کسب جوايز بسياري در داخل و خارج ‏ترکيه شد. دومين فيلمش سقوط فرشته با تحسين و ستايش منتقدان و تماشاگران در بسياري از کشورهاي جهان روبرو ‏گشت. تخم مرغ سومين فيلم بلند کاپلان اوغلوست که قرار است اولين بخش از يک سه گانه به نام يوسف باشد. ‏فيلمبرداري دومين قسمت آن به نام شير تمام شده و به زودي فيلمبرداري قسمت سوم به نام عسل نيز آغاز خواهد شد. ‏

اگر سينماي ترکيه و موج تازه آن را دنبال مي کنيد با نام نوري بيلگه جيلان آشنا هستيد. يک کيارستمي ترک و ميني ‏ماليست که در خارج از کشور بيش از داخل آن شهرت دارد! نمي خواهم جسارت کرده و کاپلان اوغلو را با وي مقايسه ‏کنم، اما براي معرفي وي به کسي که از دومي فيلمي نديده باشد چاره ديگري ندارم. اين موج با قصبه بيلگه جيلان و ‏ابرهاي ماه مه وي آغاز شد و با پنج نوبت رها اردم ادامه يافت. فيلمي هايي فلسفي که در محيط روستا يا شهرستان هاي ‏کوچک ترکيه مي گذشت. تخم مرغ آخرين فيلم اين موج است که همچون پيشينيان خود روايت قصه را در درجه دوم ‏اهميت قرار مي دهد لذت زندگي در لحظه و کشف آن را به بيننده عرضه مي دارد. نوعي فيلم/ذن، يعني بعد از ديدن فيلم ‏آنچه به جا مي ماند درک و احساس شما در برخي لحظات فيلم است. وقايعي که اين احساسات را به هم ربط مي دهند، ‏اهميت زيادي ندارند. اين فيلم ها قرار است ديدگاه خاص کارگردان به زندگي و انسان را به تماشاگر عرضه کنند. نمونه ‏کامل قديمي اين نوع نگاه آندري تارکوفسکي و نمونه متاخرش الکساندر سوکوروف است. اين نگاه با خود زيبايي ‏شناسي خاصي را نيز به دنبال مي آورد که سخن گفتن درباره آن در حوصله راهنماي ديدن فيلم ها نيست. بنابر اين به ‏اين بسنده مي کنم که کاپلان اوغلو نيز به همين راه قدم گذاشته است. ‏

کاپلان اوغلو قصه آشتي شاعري جوان با زادگاهش را دستمايه قرار داده تا ديدگاه خود را نسبت به انسان و جهان به ما ‏عرضه کند. درباره اين فيلم حتما مفصل خواهم نوشت و در صدد گفت و گو با کارگردان آن نيز هستم. تا آن روز براي ‏شما شانس ديدار اين فيلم زيبا را آرزو مي کنم. ‏

قابل توجه دوستان همکار؛ کاپلان اوغلو به مدت دو دهه مقاله هايي درباره سينما و هنرها زيبا نوشته و از 1996 تا ‏‏2000 نيز ستوني ثابت در روزنامه راديکال داشته است. ‏
ژانر: درام. ‏
‏ ‏
film707_7.jpg

‎سکس و صبحانه‎‎‏ ‏Sex and Breakfast

نويسنده و کارگردان: مايلز برندمن. موسيقي: دني اکسوم. مدير فيلمبرداري: مارک شوارتزباد. تدوين: دانا شاکلي. طراح ‏صحنه: ديويد چاپمن. بازيگران: مکالي کالکين[جيمز]، کانو بکر[اليس]، اليزا داشکو[رنه]، الکسيس زينا[هيتر]، جوانا ‏مايلز[دکتر ولبريج]، اريک لايولي[چارلي]، جمي ري نيومن[بتي]، آنيتا جنان[ميکي]، وينسنت جروزا[برايان]، ‏مارگرت تراولتا[گيل]. 81 دقيقه. محصول 2007 آمريکا. ‏

اليس و رنه از يکنواختي رابطه شان ناراضي هستند، جيمز و هيتر نيز از اينکه سکس آن لطف سابق را ندارد به تنگ ‏آمده اند. سخن گفتن از فانتزي هاي سکسي راه به جايي نمي برد و سرانجام اين دو زوج براي يافتن راه حل در سميناري ‏که دکتر ولبريج اداره مي کند، حضور مي يابند. فحواي کلام و توصيه اصلي دکتر به چنين زوج هايي افزودن تنوع به ‏روابط جنسي خود از طريق تجربه کردن سکس گروهي يا تعويض زوجات است. اين دو زوج در مطلب دکتر با هم آشنا ‏و سکس گروهي را با هم تجربه مي کنند. اما اين روش نيز نتايجي کاملاً دور از انتظار براي هر دو زوج به دنبال ‏خواهد داشت....‏

‎چرا بايد ديد؟‎

اولين فيلم بلند مايلزبرندمن متولد 1981 لس آنجلس- در سال 2005 فيلم کوتاهي با نام تو درباره بعضي چيزها متاسفي، ‏خوب من هم هستم شروع به فيلمسازي کرده- در مقام کارگرداني يک کمدي سياه درباره تجارب جنسي در ميان زوج ‏هاي جوان امروزي است. البته در دنياي غرب، چون تابوها هنوز در شرق قدرتمندند و ارباب عمائم در کشور ما بر ‏سر کار....‏

فيلم و دکتر ولبريج از زوج هاي جوان که دچار يکنواختي در روابط جنسي شده اند، مي خواهد تا تجربه هاي تازه را با ‏آغوش باز بپذيرند و از آنها مي خواهند تا دوباره درباره مقدمات اوليه موفقيت در روابط فکر کنند: چيزهايي مانند ‏سکس، عشق و ارتباطات. ديدن فيلم هايي در مورد جوان هايي که خيلي زود دچار سردي يا سرخوردگي در روابط ‏جنسي شده اند، چيز تازه اي شايد نباشد. اما نوع نگاه نويسنده و کارگردان سکس و صبحانه به دليل به روز بودن و ‏استفاده از ديالوگ هايي که مي تواند شما را به ياد نمايشنامه چه کسي از ويرجينا وولف مي ترسد؟ بيندازد، واجد ارزش ‏و تماشاي دقيق است. ‏

در فيلم با دو زوج دچار کژکاري روبرو هستيم : زوج اليس و رنه به خودارضايي تمايل پيدا کرده اند و زوج جيمز و ‏هيتر نيز از همخوابگي مانند سابق لذت نمي برند و به دنبال يافتن ريشه هاي آن هستند. فانتزي رنه براي يک بار هم که ‏شده، خوابيدن با يک همجنس است. اما اليس چنين چيزي را برنمي تابد و زماني که شاهد دوستي او با بتي گارسون کافه ‏هميشگي مي شود، برمي آشوبد. ‏

چنين اتفاق هايي براي زوج هايي در سنين بيست سالگي در غرب شايد عادي و گشتن به دنبال راه حل عقلاني آن نيز ‏کاري معمول باشد. اما زوج هاي ناکام و ناخشنود شرقي چه بايد بکنند؟ البته محض دلداري به اين زوج ها بايد بگويم که ‏سرنوشت چندان جالبي در انتظار اين دو زوج آمريکايي هم نيست!‏

فيلم متکي بر بازي هاي چهار بازيگر اصلي است که همگي سربلند از اين امتحان سخت بيرون آمده اند. مخصوصاً اليزا ‏داشکو و کانو بکر، البته ديدن کودک شيطان تنها در خانه که اينک دچار مشکل جنسي شده به اندازه کافي با نمک هست. ‏چون هنوز صورت بچه گانه خود را در 28 سالگي نيز حفظ کرده است!‏
ژانر: کمدي، درام، عاشقانه. ‏

‏ ‏