۱۳۸۶ بهمن ۱۰, چهارشنبه

سي تي اسکن مغز در خدمت فروش کالا

آگهي هاي تجارتي وارد عرصه علوم عصب شناسي (نوروساينس) مي شوند.
نوشته Marie BENILDE

مشکلات اقتصادي شمار زيادي از رسانه ها که بخشي از آن به دليل کاهش درآمد از محل آگهي هاي بازرگاني است، باعث گشته تا آن ها براي جذب اين آگهي ها به هر کاري دست زنند. به عنوان مثال ، مسئولين «شماره جديد» روزنامه «ليبراسيون» اين امر را در راس اهداف خود قرار داده اند. اما تبليغات چي ها به صفحات روزنامه و يا چند دقيقه پيام تلويزيوني بسنده نمي کنند، آنها در پي رسوخ به درون مغز مخاطبين خود هستند و بر اين باورند که علم مي تواند در اين راه کمکشان کند.

گفته مي شود که در ماه اکتبر سال ١٩١٩، ولاديمير ايليچ اوليانف، معروف به لنين به ديدار پاولف، فيزيولوژيست سرشناس رفت تا از او بپرسد که چگونه کار هاي وي در مورد عکس العمل شرطي مي تواند در شکل گيري «انسان طراز نوين» که بلشويک ها در جهت دست يابي به آن تلاش مي کردند، به کار آيد. اين دانشمند مي توانست با تلفيق طغيانات غريزي و تحريکات خارجي در جهت ايجاد تغييرات جمعي خودبه خودي، به تبليغات رژيم کمک شاياني رساند. اما در واقع پاولف هيچ کمکي به بلشويک ها نکرد. نقل اين داستان، خواه درست و خواه نادرست بيانگر، رويايي است که از قرن بيستم وجود داشته است، يعني توانايي احاطه بر اذهان از طريق دستکاري در ضمير ناخودآگاه. امري که مي تواند مانع از بروز هر گونه مقاومت، که ناشي ازبکارگرفتن طبيعي منطق منتقدانه مي باشد، گردد. از همان زمان، تبليغي را موثر قلمداد مي کنند که پي برده باشدکه پيام رساني تنها هنگامي بهتر تفهيم مي شود که مخاطب از لحاظ رواني براي جذب آن داراي عکس العمل شرطي باشد.

جوامع دموکراتيک کلمه «پروپاگاند (تبليغات)» را از دايره المعارف گفتمان خود حذف کرده اند و آن را مختص رژيم هاي توتاليتر مي دانند. هرچند تجسس در زمينه رسوخ بر مغز انسان براي استفاده تجاري از آن و تحت تاثير قرار دادن توده هاي مردم از اين طريق نشان مي دهد که جامعه مصرفي از اين مفهوم مبرا نيست. جمله آقاي پاتريک لو له، مدير شبکه يک تلويزيون فرانسه (متعلق به بخش خصوصي ـ م) در سال ٢٠٠٤ را به خاطر داريم که اذعان کرد که شبکه يک در صدد فروش « زمان آزاد مغز انسان» به کوکاکولاست. انتخاب کوکاکولا به مثابه مارک ممتاز طرف قرار داد شبکه يک اتفاقي نيست، شاهد اين مدعا هم پخش يکي از ويدئوهاي تبليغاتي اين مارک بيش از دويست بار، سال قبل از اين گفته است. تابستان سال ٢٠٠٣، رد مونتاگ، کارشناس علوم عصب شناسي در دانشگاه پزشکي بايلور هستون نشان داد که با اينکه سنجش چشايي بدون شناخت از مارک نوشابه، به نفع رقيب کوکاکولا يعني پپسي نتيجه مي دهد، اما به محض آن که مارک نوشابه نمايان باشد، کوکاکولا برگزيده مي شود. شرکت کنندگان در آزمايش مي گفتند که نوشابه با رنگ هاي قرمز و سفيد را ترجيح مي دهند.

به اين ترتيب برتري مارک به مثابه برگ برنده از طريق بکارگيري نماد به اثبات رسيد، اين شيوه بر زمينه هاي مختلف و حتي با رسوخ به درون برنامه ها (فيلم، سريال) بکار مي رود. براي اثبات رابطه بين تصوير مارک و تحريک مغز، اين دانشمند از دستگاهي استفاده کرد که تا کنون تنها در امور پزشکي از جمله يافتن غده ها يا مثلا سکته مغزي بکار مي رفت، يعني ام. آر .آي (تصويربرداري تشديد مغناطيسي). مونتاگ با دنبال کردن فعاليت مغزي افراد شرکت کننده در آزمايش، مشاهده کرد که منطقه مشخصي از مغز ، يعني قسمت پيشاني قشر مغز (کورتکس پره فرونتال) با ديدن مارک به خاطره فرد مراجعه کرده و در روند ذهني وي نقش تعيين کننده ايفا مي کند. بر عکس سنجش چشايي بدون شناخت مارک، ناحيه اي از مغز موسوم به «پوسته سخت بطني » (ونترال پوتامن) را تحت تاثير قرار مي دهد که به مفهوم لذت ارتباط دارد. در ماه آوريل سال ٢٠٠٤، دانشگاه بايلور هستون، اولين همايش جهاني کاربرد تصاوير سلسله اعصاب در بازاريابي را برگزار کرد.

تمايلات جنسي و تحريکات براي خريد

سه سال قبل، در شهر آتلانتا، مقر شرکت کوکاکولا، انستيتوي برايت هاوس که جوي ريمن تبليغات چي، آن را پايه گذاري کرده بود، گروه کارشناسي اي براه انداخت تا استفاده از تجارب علوم عصب شناسي در بازاريابي را وارد بازار کنند. کلينت کليتز ، مدير علمي انستيتو هم به همان نتايجي که همکارش در هستون رسيده بود دست يافت ونشان داد که ناحيه پيشاني قشر مغز (کورتکس پره فرونتال) منطقه ايست که نسبت به تصاوير تبليغاتي حساسيت نشان مي دهد. او در ضمن متوجه شد که هر چه فرد بيشتر خود را با تصوير مربوط به محصول مورد نظر يکسان انگارد تا حدي که بخواهد بگويد « « اين اصلا خود من است»، اين عکس العمل شديد تر است (١). اين ناحيه کليدي مغز، در بازاريابي متکي بر عصب شناسي در واقع حوزه ايست که به شناخت دروني فرد از خود خويش مربوط است (بيماراني که به دنبال يک حادثه از آسيب ديدگي کورتکس پره فرنتال رنج مي برند معمولا دچار اختلالات شخصيتي مي گردند). خانم آنت شفر در نشريه مغز و روان توضيح مي دهد : «اين در واقع موتور تجارت است. کورتکس پره فرونتال باعث مي شود ما آنچه را بقيه دوست دارند دوست داشته باشيم. لذا يکي از اهداف اساسي يک کارزار تبليغاتي مي تواند تحريک کردن اين ناحيه از مغز باشد» (٢). در ضمن براي «بازاريابان عصب شناس» اين امر در حکم يافتن طلاي سفيد در يک کيمياگري بي همتاست : تبديل هر نوع عشق به خويشتن خود ـ نارسيسيسم ـ به عشق به يک خويشتن ديگر يعني آن موجودي که هدف تبليغاتچي هاست.

بنا به گفته اليويه اوليه ، پژوهشگر علم عصب شناسي در دانشگاه فلوريدا آتلانتيک، هم اکنون صد ها شرکت در سطح جهان از تکنيک هاي بازاريابي متکي بر عصب شناسي استفاده مي کنند (٣). البته از بيم آن که موج مخالفت ها در افکار عمومي بالانگيرد، در مورد آزمايشاتشان اطلاعات زيادي منتشر نمي سازند. در سال ٢٠٠٣، دملر کريسلر، يکي از اين شرکت ها از بيمارستان اولم در آلمان تقاضا کرد تا از مغز دوازده مرد که تصاوير ماشين هاي گران قيمت در مقابلشان قرار مي گرفت، سي تي اسکن به عمل آورد.

در اين آزمايش بود که اهميت «هسته پاداش » (هسته اکومبنس) ، ناحيه مرتبط به احساس قدرداني مشخص شد. نشان داده شد که شيء مصرفي مي تواند از خلال روندي که به آن شيء جنبه انساني مي دهد به شيء مورد تمايل جنسي تبديل شود. هنريک والتر، روانپزشک بيمارستان اولم در مورد اين به اصطلاح «بيماران» از نوع ويژه مي گويد : «وقتي به ماشين ها نگاه مي کردند ، بياد چهره هايي مي افتادند، چراغ هاي جلو برايشان مثل چشم بود» (٤). تبليغاتچي ها در اين نتيجه گيري تائيدي بر نظر تجربي خود ديدند که مطابق با آن بايد در آگهي هاي تجارتي رابطه غريزي بين تمايلات جنسي و تحريکات براي خريد را تشديد کرد. مدير کل شرکت ساعتچي و ساعتچي ، آقاي کوين روبرتز خيلي جدي مي گويد : « مصرف کننده بايد مارک را احساس کند و همچون معشوقش او را در آغوش گيرد».

آيا چنين تائيد کردن هاي علمي تبليغات را بايد جدي گرفت ؟ واقعيت اينست که براي دست اندرکاران حرفه اي اين بررسي هاي علمي اعتبار پخش پيام هاي بازرگاني در رسانه ها را بالا مي برد، آنهم در دوراني که اينترنت امکان مي دهد تا کليک پشت کليک بتوان رفتار مصرف کنندگان را رديابي کرد. بازاريابي متکي بر علوم عصب شناسي در زماني متولد مي شود که صاحبان صنايع احتياج دارند درون شرکت هايشان هزينه هاي تبليغاتي را توجيه کنند، شرکت هاي تبليغاتي مي خواهند اهميت کار خود را به اثبات رسانند ( آژانس تبليغاتي ب.ب. د.و در دوسلدرف بر روي مفهوم مارک در رابطه با مغز کار مي کند و مي خواهد بداند در چه روندي برخي مارک ها وارد حافظه دوره اي مغز مي گردند) و رسانه هاي بزرگ نگران اوج گيري ديگر محور هاي ارتباطي اند.

شبکه يک تلويزيون فرانسه هنوز به تجربيات آزمايشگاهي بر اساس سي تي اسکن دست نزده است. اما سنديکاي ملي تبليغات تلويزيوني، که آقاي کلود کوهن مدير آگهي هاي تجارتي شبکه يک دبير آن نيز مي باشد، از چندي قبل به «سازوکارهاي مربوط به حافظه ناخودآگاه» علاقه نشان مي دهد. او از طريق انستيتوي خصوصي تاثيرات حافظه که به «تکنيک هاي تصوير برداري از کارايي هاي مغز» مجهز است ، اخيرا آزمايشي بر روي صد و بيست نفر انجام داده است که هدف اعلام شده آن بررسي تيزفهمي در رابطه با بينايي است. هنگامي که افراد مورد آزمايش در حال پيدا کردن مربع هاي سبز بر روي صفحه کامپيوتر بودند، آگهي هاي تجارتي به صورت پيوسته از تلويزيوني در معرض ديد آن ها پخش مي شد. به موازات آن همين آزمايش با آگهي هاي تجاري اي که از راديو پخش مي شد و آگهي هاي روي پوستر ديواري انجام مي گرفت.

نتايج کاملا منطقي بود، رسانه صدا و تصويري توانست بالاترين سطح به خاطر سپردن ناخودآگاه پيام هاي تبليغاتي را از آن خود کند. آزمايشي با نتايج بديهي که لا پاليس ميتوانست برگزار کننده آن باشد (لا پاليس مارشال فرانسه ١٤٧٠ ـ ١٥٢٥ که زمان مرگش گفته شد اگر نمرده بود هنوز زنده بود، کلمه پاليساد که اشاره به تکرار بديهيات در يک جمله دارد از نام او مي آيد ـ م ) و اگر با آب و تاب هاي به اصطلاح علمي و عملا داراي عواقب جدي اعلام نمي شد باعث خنده مي گرديد. در ماه نوامبر سال ٢٠٠٣، در همايش «هفته آگهي هاي بازرگاني» ، يکي از بنيانگزاران انستيتوي تاثيرات حافظه، آقاي برونو پويه نتايج را جمع بندي کرد : « براي حفظ يک واقعه در خاطرات، توجه لازم است. يک رابطه عاطفي عميق، توجه را بالا مي برد. بار بالاي احساسي باعث ترشح ماده اي از لوزه ها مي شود که به خاطر سپردن را تسهيل مي کند (٦)».

همين زمينه «احساسي» مناسب براي آگهي هاي بازرگاني است که شبکه يک از خلال برنامه هايش در صدد فراهم کردن آن براي تحت تاثير قراردادن زنان خانه دار زير پنجاه سال مي باشد. همچنين شبکه يک در نوامبر ٢٠٠٣، در نشريات تخصصي در اين زمينه آگهي اي به درج رساند که در آن تونل هاي تبليغاتي خود را به نمايش مي گذاشت که در آن ها يک مغز توسط فيلم هاي ويدئويي احاطه شده بود و فردي متشخص مي گفت : «يک تبليغ در ميان برنامه هاي شبکه يک ٢٣ درصد بيشتر از ديگر شبکه ها به خاطر سپرده مي شود.» برنارد کرازيل، بنيان گزار ديگر انستيتوي تاثيرات حافظه مي گويد « هر چند هيچ بررسي اي وجود ندارد که نشان دهد محتواي يک برنامه تعيين کننده تاثير گذاري آگهي تبليغاتي اي مي باشدکه در حين آن پخش مي شود (...)، آنچه مي توان گفت اين است که هنگامي که در وضعيت احساسي مثبت باشيم عوامل مثبت را بيشتر جذب مي کنيم، به همين ترتيب، افراد افسرده بيشتر اطلاعات منفي را مي پذيرند (٧).» پس بايد قبل از يک نمايش سرگرم کننده براي بينندگان تلويزيون قدري احساسات خوش آيند فراهم کرد و پس از اخبار که بار احساسي بالاتر دارد ، بيشتر تجربيات شخصي را به نمايش گذاشت تا مثلا برنامه اي «افسرده کننده» حاوي يک سخنراني انتقادي.

به اين ترتيب علوم عصب شناسي ـ و هر چه حول و حوش آن است ـ در صنعت تبليغاتي داراي آينده اي با روز هاي روشن است. در ماه مارس ٢٠٠٧، يکي از سردمداران جهاني تبليغات، اومنيکوم، در فرانسه آژانس مشورتي رسانه اي به نام پي اچ دي را گشود. اين شبکه که در انگلستان متولد شده است بر نرم افزاري متکي است که به برنامه ريزي متکي بر عصب شناسي مي پردازد و بر اساس بررسي هاي انجام شده با ام آر آي توسط شرکت نورو سانس طرح ريزي شده است. اين نرم افزار مدعي است به صاحبان مارک ها اعلام کند که کدام منطقه از مغز را بايد بر اساس اهداف کارزار تبليغاتي شان و يا رسانه مورد انتخاب خود، تحريک کنند. از سوي ديگر، انستيتوي تاثير ات حافظه در همين سال بنا به سفارش بخش تبليغاتي گروه لاگاردر ( گروه بزرگ صنعتي که ساخت تسليحات عمده کار آن است و در ضمن بسياري از مطبوعات را هم در دست دارد ـ م) به بهينه سازي تاثير تکرار پيام هاي بازرگاني اين شرکت در مجموعه رسانه ها درجهت دريافت و به خاطر سپردن کارزار هاي تبليغاتي شرکت در ذهن مخاطبين پرداخت.

شناخت نزديک از مغز مصرف کنندگان ، شرکت ها و گروه هاي تبليغاتي اي که براي آن ها کار مي کنند را ترغيب مي کند تا از فضايي که معمولا براي ارتباطات برايشان در نظر گرفته شده است فراتر روند. ظرفيت دريافت و پذيرش يک مارک هنگامي که فردي که «هدف» تبليغاتچي هاست واقعا متوجه نباشد که مورد خطاب مي باشد، بالاتر است. گواه کاربرد اين امر در اوج گيري نوع جديد تبليغات که آميخته با سرگرمي هاست مي باشد، شاهد يک مورد از آن هنگام بازي راگبي فرانسه ـ آرژانتين در استاديوم استاد دو فرانس بوديم : در طول مسابقه، مقابل دوربين هاي تيز بين شبکه اول تلويزيون، چند مانکن جوان با لباس زير در بين جايگاه تماشاچيان مي رقصيدند : اين کاري «خلاق» براي مارک لباس زير و جوراب ديم بود که آژانس تبليغاتي فرد ـ فريدـ لامبر، شعبه اي از شرکت تبليغاتي بولوره ارائه داده بود.

در زمينه تبليغات راديو ـ تلويزيوني هم، وارد کردن محصول در مرکز محتواي برنامه ها جاي ويژه اي کسب کرده است که با قرار داد هاي مشترک با توليد کننده، تلويزيون و آژانس هاي تبليغاتي به پيش مي رود. مثلا در سال ٢٠٠١، شرکت پروکتر و گامبل که مواد شوينده توليد مي کند (اين شرکت گروهي صنعتي است که دارو نيز توليد مي کند ـ م) قرار دادي به مبلغ ٥٠٠ ميليون دلار با گروه تبليغاتي وياکوم و شبکه سي بي اس به امضا رساند که مطابق آن توليدات شرکت وارد سناريو ي فيلم هاي اين شبکه تلويزيوني شدند. چهار سال بعد، شرکت فولکس واگن ٢٠٠ ميليون دلار پرداخت کرد تا ماشين هايش در فيلم هاي استوديو يونيورسال و شبکه ان بي سي نشان داده شوند. در سال ٢٠٠٥، شعبه فرانسوي شرکت آ ا ژيس ، که شبکه جهاني بازاريابي است، شرکت کارات سپنسر را با هدف وارد کردن تبليغات در برنامه هاي تلويزيوني فرانسه، به منظور پذيرش بهتر از طرف مصرف کنندگان، تشکيل داد. گروه هاواس ( تبليغاتي، مسافرتي و رسانه اي ـ م) نيز در سال ٢٠٠٧ از اين ابتکار تقليد کرد.

هرچند شوراي عالي نظارت بر رسانه هاي راديوـ تلويزيوني، وظيفه دارد هر نوع تبليغ مخفيانه را ممنوع کند، رهنمود اروپايي «تلويزيون بدون مرز» که قرار است از سال ٢٠٠٨ به اجرا در آيد، وارد کردن محصولات در برنامه هاي تلويزيوني را ، همچون در ايالات متحده، آزاد خواهد کرد. به همين مناسبت، محدوديت دوازده دقيقه آگهي تجارتي در هر ساعت نيز برداشته خواهد شد تا در ساعت هاي پر بيننده، آگهي هاي بيشتري نشان داده شود. به موازات اين موازين برنامه هاي جديدي مثل «به خانه مان برسيم » (کانال ٥) يا «طرف منزل شما» (کانال ١) به نمايش گذاشته مي شود که محتواي آن ها بر اساس محصولات مارک لورا مرلن (براي ساختمان داخلي و دکور خانه ـ م) تهيه مي شود. البته به طور آشکار ضمير ناخود آگاه بينندگان مورد هدف نيست. اما پشت هر بيننده، هميشه و هنوز يک مصرف کننده قرار دارد که مورد هدف است. آيا آنها مي خواهند عکس العمل هاي پاولفي در جهت تغييرات دسته جمعي بوجود آورند ؟ خير، اين تنها تحريکات ساده ايست در جهت بالا بردن فروش است ...

کپی پیست شده از لوموند دیپلماتیک


آیا سینمای سه بعدی بالغ شده است؟

فیلمها و برنامه های تلویزیونی سه بعدی تا مدتها یک حقه تصویری به شمار می رفت.

از عنوان "سه بعدی" استفاده می شد تا به صنعتی خسته جانی تازه داده شود، یا در گیشه شلوغ سینماها، یک فیلم را از فیلمی دیگر متمایز ساخت.

اما بسیاری که اکنون در صنعت تولید فیلمهای سه بعدی کار می کنند می گویند آینده می تواند بسیار نزدیکتر از آن چیزی باشد که همه فکر می کنند.

فیلم سازها، شرکتهای ارائه کننده فن آوری های سینمایی و شرکتهای تبلیغ و توزیع اخیرا در محل استودیو های شپرتون (Shepperton) گردهم آمدند تا دریابند سینمای سه بعدی تا چه اندازه پیشرفت کرده است و آینده آن چگونه خواهد بود.

به نظر می رسد در حال حاضر فن آوری سه بعدی تابش استریو اسکوپیک محبوب ترین فن آوری میان سینماگران است و همانطور که از نام آن مشخص است از تابش دو تصویر استفاده می کند.

بیننده عینکی را به چشم می گذارد که تنها یکی از این تصاویر را به هر چشم می فرستد و مغز دو تصویر را با هم ترکیب می کند تا حس نرمی تصویر از بین برود و تصاویر ثبات پیدا کنند.

ساده تر و کم هزینه تر به نسبت گذشته

مارک هورتون، از شرکت کوانتل که تولید کننده تجهیزات سینمای سه بعدی است، می گوید: "فن آوری سه بعدی همواره مسئله ای پیچیده بوده است چون در حین تصویر برداری، تدوین و توزیع مشکلات فنی وجود داشت."

"اما اکنون با راه یافتن فن آوری های دیجیتال به این عرصه به نظر می رسد بسیاری از مشکلات حل شده باشد."

فیلم Beowolf از جمله فیلمهایی است که نسخه سه بعدی آن هم ساخته شده است
آقای هورتون می گوید در گذشته یکی از بزرگترین مشکلات این بود که تا زمان چاپ فیلم، معلوم نبود دو تصویر ضبط شده از دو دوربین، بر روی هم منطبق می شوند یا خیر.

او می گوید: "در زمان ضبط امکان مشاهده سه بعدی وجود نداشت، اما الان این امکان وجود دارد که گامی بزرگ به جلو محسوب می شود."

فیل استرتر فیلمسازی که نسخه سه بعدی Imax کارتون "حشرات" را ساخت نیز گفت: "هنوز خوب در آوردن کار سخت است اما به تدریج ساده تر می شود."

"الان پیچیدگی ابزارها فقط در بخش ایجاد هماهنگی بین دو دوربین بیشتر می شود و در باقی موارد ابزارها ساده تر می شوند."

تصاویر سه بعدی استریواسکوپیک که بوسیله دو لنز ایجاد می شوند، دو تصویر را در فاصله ای معادل فاصله دوچشم انسان بر روی پرده می اندازند؛ یعنی حدود 6.3 سانتی متر.

کارمندان شرکت اکسیس فیلمز (Axis Films) که میزبانی برنامه اجرا شده در استودیو شپرتون را بعهده داشت، می گویند اکنون می توان از هر منبعی، از ساده ترین دوربینهای تجاری گرفته تا دوربینهای پیشرفته سینمایی، تصاویر سه بعدی تولید کرد.

پال کارتر، رئیس شرکت اکسیس فیلمز می گوید در گذشته فیلمبرداری یک فیلم به طریقه سه بعدی می توانست هزاران دلار در روز هزینه داشته باشد، اما "با وجود فن آوری های دیجیتال کل فرایند به نسبت فیلمهای دو بعدی، 20 تا 30 درصد گرانتر می شود که باعث شده بسیاری از افراد تشویق به ساخت فیلم سه بعدی شوند."

تدوین

در پاسخ به افزایش تقاضا برای کار سه بعدی، اکسیس فیلمز یکی از اولین استودیو های تدوین منحصر به تدوین سه بعدی را در اروپا ساخته است.

تدوین تصاویر استریواسکوپیک مشکلات خاص خود را ایجاد می کند چون لازم است دو تصویر همزمان با یکدیگر حرکت کنند.

باید همواره مراقب بود که توالی تصاویر با یکدیگر مطابقت داشته باشد و بعنوان مثال تصویر چپ با تصویر راست از نظر رنگ تفاوت نداشته باشد، یک فریم جلوتر یا عقب تر نباشد و هیچ چیزی تصویر را مخدوش نکرده باشد.

آقای هورتون (از شرکت کوانتل) توضیح می دهد: "اگر مشکلاتی در تصویر وجود داشته باشد، مغز سعی می کند این مشکل را تصحیح کند و در این شرایط تماشای برنامه یا فیلم راحت نخواهد بود."


پروژکتورهای سه بعدی دو تصویر را بر روی پرده می اندازند که باید از طریق یک فیلتر دیده شوند
پروژکتورهای دیجیتال در سینماها هم کار را ساده تر کرده اند و قابلیت نمایش 144 فریم در ثانیه باعث می شود جزئیات تصویر صحنه حفظ شوند.

شارلوت جونز تحلیلگر سینما در نشریه سینما دایجست می گوید: "در گذشته سینمای سه بعدی با رنگهای بد و سر درد مترادف بود."

خانم جونز همچنین یادآور شد که تعداد سالنهای سینما در سرتاسر جهان که می تواند فیلمهای سه بعدی نشان دهد هم از 98 سالن در سال 2005، تا پایان سال 2007 به 1300 سالن رسیده است.

با این وجود او افزود سینماهایی که می خواهند سیستم نمایش سه بعدی را راه اندازی کنند، باید پرده خود را با پرده ای نقره ای رنگ عوض کنند که نور پلاریزه شده را بهتر بازتاب بدهد.

در میان شرکتهای فیلمسازی هم، تمایل دیسنی به تولید فیلمهای سه بعدی به نظر جدی می رسد و شرکت دریم ورکز قصد دارد از سال 2009 همه فیلمهای خود را به شیوه سه بعدی بسازد.

با این حال شارلوت جونز گفت عمده درآمد بسیاری از استودیو ها از طریق فروش محصولات جنبی مانند دی وی دی تامین می شود که با افزایش علاقه مردم به فیلمهای سه بعدی می تواند تحت تاثیر قرار گیرد چون هنوز بسیاری از تلویزیونها قادر به نمایش تصاویر سه بعدی نیستند.

هرچند این روند هم درحال تغییر است و سامسونگ، میتسوبیشی و فیلیپس تلویزیونهای استریواسکوپیک تولید کرده اند.

حتی در ژاپن انتشار امواج تصاویر سه بعدی نیز آغاز شده و چین و کره هم به زودی پخش برنامه های سه بعدی را آغاز خواهند کرد.

همچنین قرار است برای المپیک پکن یک کانال استریواسکوپیک برای نمایش تصاویر رقابتهای المپیک ایجاد شود.

به نظر می رسد آینده تصاویر سه بعدی در حال شکل گیری است.

مبارزه زنان گردن‌دراز تایلندی برای فرار از باغ وحش انسانی


Zember (left) shares lunch with other long-neck women at Hway Pu Keng village on the Thai-Burmese border. The 23-year-old thought the Thais would let her emigrate to New Zealand if she took off her rings.
Photo: Jack Picone

January 12, 2008

ZEMBER was a poster child for long-neck tourism. At 12, her neck coiled with brass rings, she sat on display at a Bangkok tourism fair, helping to create the buzz which would draw gawkers from around the globe.

Now 23, her neck is bare, the rings stripped off in anger after provincial authorities in Mae Hong Son, in northern Thailand, refused to let her emigrate to New Zealand, concerned about the negative impact on tourism of an exodus of long-neck women.

"When I was young, I wanted to wear the rings and keep my own tradition. In one way, I feel sad (that I've taken them off) but now I go to the city, no one cares, no one stares," she said. "The people who control us say if the people see us in the town, they won't pay to see us (in the village)." Riding motorbikes, a common, inexpensive form of transport, is also frowned upon because the Thais who control the long-neck villages say: "It's not part of your culture".

Zember, also called Mu Lon, has not rejected her culture, but she now sees her rings as a weapon of exploitation by powerful local Thai authorities. Long-neck tourism is big business in Mae Hong Son, but little of the money returns to the Kayans — the operations have always been run by Thais.

"It is the No. 1 attraction in this area. It's why tourists come here," said Wanchai Thiansiri, a Chiang Mai-based tour guide. "They may go to see caves as well, but the long-necks are the attraction."

About 100 Kayans (also known by the Burmese name Padaung), fled across the Burma border to Thailand from Kayah state in the late 1980s when civil war between Karenni separatists and the Burmese army became too intense.

"When we first came, we didn't know anything. In Burma, we had to work really hard and when we moved here (we worked hard) too. We don't know they are getting money from the tourists, we (couldn't) speak English or Thai," said Zember, who was five when her family fled.

She sits on the balcony of their flimsy wooden hut in Nai Soi village, one of three villages where tourists pay 250 baht ($A9.50) to take photos, talk to the women or just stare. Women who wear the rings are paid 1500 baht a month to run souvenir stalls and men receive a rice allowance of 260 baht a month. They make a little more from the traditional scarves they weave and sell. In one village, Hway Su Thao, the women have had their wages docked for riding motorbikes, talking to foreigners outside the village or attending educational courses that keep them away from the village during the day.

The older generation were grateful to have a means of surviving, said Zember in basic English, and they did not understand tourist comments that they were a "human zoo". "Ours is the first generation who can read and write."

In nearly 20 years, the community has grown to 520, still living in poverty, with few rights in Thailand or hope of return to Burma. Unlike other refugees, because of their commercial value, the Kayans have not lived in the largely sealed-off refugee camps, a fact the Thai authorities are now using to suggest they are economic rather than political refugees.

Provincial officials have also told The Age that the Kayans are in fact registered as a Thai hill tribe and so do not have the right to seek asylum.

For many years, the Kayans had no recourse, but the status quo changed in Mae Hong Son in 2005, when the UN High Commissioner for Refugees opened registration for third-country resettlement to the 50,000-odd refugees in the area.

Almost every Kayan family applied: three families that included women who wear rings were successful.

In Nai Soi, two families, including Zember's, were approved for New Zealand and one family for Finland. She takes the precious, crumpled confirmation letter from UNHCR and their International Organisation of Migration medical cards out of their plastic sleeve.

"When we heard, we were really happy, we think we can go there, we are really excited, Our friends from the (refugee) camp who have already gone to New Zealand told us they have seen the house we will live in. Kayan people without rings in the camp have gone."

Before she, her sister, her brother-in-law and their four children could leave, they needed then governor Direk Kornkleep's approval for an exit permit from Thailand. He would not sign, reportedly drawing the analogy of "an endangered species on the verge of extinction which needed protection" in discussions with non-government organisations.

At the governor's office in Mae Hong Song, Deputy District Officer Waricha this week insisted that the long-neck Karenni have never been approved to leave Thailand on refugee status because, according to Interior Ministry data, "they have been registered as Thai hill tribes".

Wanchai Suthivorachai, the vice-governor for security, clarified they were registered with the Interior Ministry as people of "asylum" but there was a problem, because this status only applies to someone living in the refugee camp and who was a war refugee.

"It is surprising at this stage to hear that any Thai authority is questioning their status as refugees," said Kitty McKinsey, spokeswoman for the UNHCR in Bangkok.

A large group of Padaung were submitted to New Zealand for resettlement but there had been no progress on these cases as no Padaung had been allowed to leave in more than two years, Ms McKinsey said.

New Zealand was told there were registration issues with the individuals concerned, said a spokeswoman for the New Zealand Labour Department, which oversees refugee resettlement.

While the then governor blocked their departure, he also announced a plan to consolidate all three long-neck villages, to preserve their culture and make one tourist centre.

As an incentive, the new village project at Hway Pu Keng offers the Kayans their own houses, free from a Thai controller, with the possibility of Thai citizenship in the future.

No other refugees have been offered this preferential deal. Eighty-nine Kayans have moved to the new village but many, including Zember's family, stayed in Nai Soi.

Zember took off her coils in anger, but even bare-necked, she attracts attention. Tour guides now point her out as one who rejects tradition.

"I take off my ring so they will let me go (to New Zealand). When I stay here in the village, they make money from tourists and I don't like that way," she said.

"I want to get my own education, work by myself and own by myself."